آقا رضا

و نگاهی بر گذر زندگی

آقا رضا

و نگاهی بر گذر زندگی

Then out spake brave Horatius,

The Captain of the Gate:

“To every man upon this earth

Death cometh soon or late.

And how can man die better

Than facing fearful odds,

For the ashes of his fathers,

And the temples of his gods?

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

ساعت  00:00 : امروز 27 فروردین هست. الان تازه از خواب بیدار شدم. باز هم یک سیگار روشن کردم و شروع کردم به نوشتن

 

 

امروز میخوام تا وقتی که میخوابم ته سیگار ها رو دور نندازم بعد ببینم تا پایان روز چند تا سیگار کشیدم. الان تقریبا 2 ساله دارم سیگار میکشم. البته از سیگار خوشم میاد و حجم سیگار هایی که میکشم زیاده . اون خودش یک ماجرا داره که چطوری سیگاری شدم بنویسم؟ باشد. همون دو سال پیش بود که دچار حملات شدید میگرن شدم خیلی عذاب آور بود به  صورت سرگیجه شدید رخ میداد و در این حد بگم زیاد بود که غبطه میخوردم که زنده ام و چنین عذابی رو باید تحمل کنم. دکتر های مختلف رفتم و اسکن های مغزی مختلف دادم نتیجه اش این شد که به یه نوع میگرن نادر ارثی دچار هستم که سر درد نمیده بلکه سرگیجه میده . اونهم سرگیجه های بسیار شدید. سر درد قابل تحمل تر از سرگیجه هست. خلاصه دارو ها و درمان های مختلف جواب نمیداد هر چند روز یکبار دچار حمله ماژور میشدم . (حمله شدید) بعد یک روز که با دوستان رفته بودیم کوه یکیشون بهم گفت که مشکلی شبیه مشکل من رو داشته بعد شروع کرده به سیگار کشیدن و الان خوب شده . اولش مسخره ام میومد بهش بعد که دوباره دچار حمله شدم گفتم که من چیزی واسه از دست دادن ندارم (قبل از اون خیلی بدم میومد از سیگار و آدم سیگاری). خلاصه شروع کردم سیگار کشیدن همون اولش خیلی خوشم اومد از سیگار و اینقدر زیاد میکشیدم دچار درد های متوسط تا زیاد در ریه شدم همراه با اینکه همیشه سرفه میکردم . برای اون هم رفتم دکتر عکس قفسه سینمه ام رو گرفتم و گفت که ریه ات متورم شده . این هم بگم که یک ماه اولی که سیگار میکشیدم تاثیری توی میگرنم نداشت . ولی همزمان که دارو ها رو برای ریه میخوردم متوجه شدم میگرنم داره کمتر و کمتر میشه . ریه ام خوب شد و عادت کرد که خودش رو به شرایط جدید وقف بده و سرفه ها تقریبا از بین رفت (البته لامصب همینکه نوشتم سرفه ها از بین رفت یه سرفه کردم! هنوز سرفه رو خفیف دارم) . از اون موقع تا حالا دیگه تقریبا حمله شدید میگرنی نگرفتم هر از چند گاهی حمله خفیف دارم ولی جوری نیست که زندگی آدم رو مختل کنه. خب این دلیلی بود که سیگاری شدم هرچند سریعا بهش علاقه پیدا کردم.

چند ماه پیش بود که از وضعیت سیگار کشیدن ناراضی شده بودم اومدم ترک کردم از 40 50 نخ در روز رسوندنم به 1-3 نخ در روز و بعدش تا مدتی به هیچ . اولش خیلی وضعیت عذاب اوری بود . سر درد های بد میل شدید به سیگار کشیدن . ولی اون هم حل شد تا اینکه دوباره دچار چند تا حمله ماژور (شدید) میگرنی شدم . اینقدر از میگرن بدم میاد سریع شروع کردم به کشیدن تعداد زیادی سیگار ولی همون بد ترش میکرد . تا دوباره کم کم دوباره نخ هارو زیاد کردم و دوباره میگرن از بین رفت . و الان قطعا اگر بین میگرن و سیگار (سرطان ریه) بخوام یکی رو انتخاب کنم قطعا سیگار رو انتخاب میکنم. چون اون میگرنی که من دچارش هستم و به هیچ وجه برای تو نمیتونم توصیف کنم چطوریه اما اینطور بگم که تا جایی شدیده که دوست نداریم زنده باشیم و چنان دردی رو تحمل کنیم ؛ البته الان با خودت داری میگی درد سرطان ریه که خیلی بد تره؟ اما درجواب مثل هر آدم سیگاری دیگه ای باید بگم که من پدر پدربزرگم در روز حجم زیادی سیگار میکشیده برای تمامی سال های بزرگسالیش و حتی در بستر مرگ اما 92 سال عمر کرد. در مقابل برادرش هم زندگی بسیار سالمی داشت و سیگار نکشید اونهم دقیقا 92 سال عمر کرد. میدونیم که سیگار کشیدن برای برخی افراد ضرر نداره و مقاومت ژنتیکی دارن (مثل زنی که تا 120 سالگی سیگار میکشید اگر سرچ کنی میتونی عکس ها و زندگی نامش رو ببینی) امیدوارم اون ژن به من هم رسیده باشه. یک دایی هم دارم که در مقیاسی که من سیگار میکشم سیگار میکشه و میکشیده از قبل از 20 سالگی تا به الان که 67-8 سالش باید باشه اون مثال واضح تری هست از اینکه ببینیم چقدر این داستان ژنتیک تاثیر داره . البته اون فکر نمیکنم زیاد عمر کنه.

 

حال از این جریانات خارج بشیم. امروز خیلی کم خوابیدم تقریبا ساعت 6 بعد از ظهر خوابیده بودم تا 12 شب. من کمتر از 10-12 ساعت بخوابم در طول روز دچار سردرد و خواب آلودگی میشم . برا همین الان هم همون وضعیت رو دارم . همیشه دوست داشتم که با 6 ساعت خوابیدن نیاز روزانه ام به خواب برطرف بشه ولی متاسفانه زندگی واقعی اینطور نیست. وقتی که زیاد بخوابم (مثلا 12 ساعت) وقتی بیدار شم اگر روز باشه خیلی حس خوبی دارم . و اگر شب باشه برعکس حس خوبی ندارم . با اینکه شب بیداری رو خیلی دوست دارم اما ناراضی هستم از اینکه زندگی روزمره آدم رو مختل میکنه. به هر حال آدم یک موجود اجتماعیه. حالا دیگه وقتش رسیده برم یک وعده غذایی آماده کنم. البته قبل از اون میخوام یه سری کار های دیگه انجام بدم چون از آماده کردن غذا خیلی بدم میاد. کلا از خوردن هم خوشم نمیاد. چه میشد که نیازی به خوردن و خوابیدن نداشتیم؟ چه آرزوی کودکانه ای!

الان به ذهنم اومد که یه فیلم رو نگاه کنم . این فیلمه به نام Escape Room امتیازات جالبی نداره طبق تجربه من هر فیلمی که امتیازش بد بوده رو نگاه کردم خوشم نیومده ولی با اکثر فیلم هایی که امتیازشون خوب بوده لذت بردم. حال ببینیم این یکی چطوره ایده جالبی داره

 

 

ساعت 12 ظهر : فیلمو نگاه کردم . واقعا وقت تلف کردن بود! بازم یک مورد دیگه برای تایید اینکه فیلم هایی که امتیازشون پایینه واقعا خوب نیستند . درواقع داستانش یه چیزی تو مایه های فیلم های اره بود و معکب . کپی شده و بدون منطق با اتفاقاتی که در دنیای واقعی هیچوقت نمیتونن رخ بدن با جملاتی ضعیف که برای بازیگران نوشته شده بود. حتی بازیگراش هم بد بازی کردن.

 

گرچه الان خیلی خسته ام ولی یه حسی دارم که چند تا چیز دیگه رو بگم . اولیش اینکه الان موتورخانه ساختمون رو خاموش کردن و شب ها که من بیدارم خیلی سرد میشه . مدتیست که برای گرم کردن خونه از یک سیستم گرمایی استفاده میکنم بدین صورت که یه قابلمه پر از آب رو میذارم روی گاز بعد میذارم تا آخر بخار بشه و همینطوری که این عمل صورت میگیره خونه رو گرم میکنه . هرکسی که خونه من میاد باور نمیکنه اون قابلمه توانایی گرم کردن خونه رو داره ولی بعد از اینکه روشنش میکنم و مدتی میگذره متعجب میشن. الان اینو دارم مینویسم چون خونه رو زیادی دیگه گرم کرده وقت خاموش کردنش فرا رسیده! اینم یه عکس ازش

 

 

از بعد از اون فیلمه داشتم ویدئو های مختلف توی یوتیوب در مورد نقد قسمت اول فصل هشت گیم آف ترونز رو نگاه میکردم ولی بعد از اون شروع کردم به دیدن یه برنامه به اسم موری شو. چند ساعتی قسمت های مختلف اون رو میدیدم بعد راجبش سرچ میکردم به یه شوی دیگه برخوردم به اسم شوی جری اسپرینگر. توی موری شو زن ها رو میارن که از مردان تست دی ان ای بگیرن که آیا کی پدر بچشون هست و یا آیا در رابطه خیانت میکنن طرفین. البته با استفاده از دستگاه دروغ سنج. توی شوی دومی بازم درمورد روابطه که هوو های همدیگرو رو به روی هم قرار میدن و اینا باهم بحث میکنن تقریبا همه قسمت هاش هم ختم میشه به دعوای فیزیکی . هردو شو خیلی چرت بودن گرچه قسمت هایی ازشون خنده داره و در زمانی که نگاه میکنی سرگرمت میکنه ولی در کل الان واقعا پشیمونم که اینهارو نگاه کردم درواقع حس بدی به من دادن.

همون طور که دیشب در ابتدای مطلب هم توضیح دادم من از غذا آماده کردن و خوردن خوشم نمیاد. از دیشب تا الان یک وعده غذایی خوردم که شامل دو تا همبرگر سرخ کرده بود.

 

 

 البته گرسنگی که به آدم فشار میاره دوست داری غذا بخوری ولی من دیگه اینقدر بدم میاد از غذا آماده کردن (حتی چیز های آماده مثل نون خالی) دوست ندارم بخورم . حاضرم گرسنگی رو تحمل کنم. راستی درسته از خوردن بدم میاد ولی از نوشیدنی ها خوشم میاد. خیلی زیاد نوشابه میخورم و یا نوشیدنی های گاز دار دیگه مثل دلستر. همه رو معمولا به اندازه ی دو ماه مصرف خودم از اینترنت سفارش میدم و درب آسانسور میارن خیلی از جانب این قضیه خشنودم چون قبلا میرفتم عمده بخرم آوردنشون تا واحد واقعا عذاب آور بود.

 

الان دیگه واقعا خسته ام و نیم ساعت الی یک ساعت دیگه حتما در خواب خواهم بود . (دلیل این محاسبه اینه که من وقتی که تصمیم بگیرم بخوابم تا وقتی که واقعا برم توی تخت برای خوابیدن همیشه همینقدر زمان میبره برام جالبه چرا نمیتونم آنی تصمیم بگیرم بخوابم بعد سریع برم بخوابم؟)

 

راستی گفته بودم از سیگار هایی که امروز میکشم میخوام عکس بگیرم ازشون عکس گرفتم ولی همزمان که بخش دوم نوشتن رو شروع کردم 2 تا سیگار دیگه هم بهشون اضافه شده . حالا امشب که از خواب بیدار شدم حتما همه رو میشمارم ببینم چند تاس برام جالبه ببینم چند نخ کشیدم

 

 

خب دیگه نوشتن بخش دوم راستش رو بخوای سخت بود حال نوشتن نداشتم ولی الان خوشحالم که تکمیلش کردم. خداوندا این خوشی ها را از ما نگیر! پس من دیگه برم بقیه کار ها رو انجام بدم و فعلا دوست عزیز!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۲۹
رضا .ر

ساعت 12 ظهر : یک سیگار روشن کردم و شروع کردم به نوشتن. البته الان که بهش فکر میکنم حتما باید یک کتاب آداب نگارش فارسی بخونم. یه دفه جو منو گرفت پنج شیش تا از اون کتابا خریدم ولی هنوز نگاشونم نکردم. بگذریم... هرچی جلو تر میریم حوصله آدم ها کمتر میشه واسه خوندن مطالب. وبلاگ تبدیل به تویتر شد یوتیوب تبدیل به اینستاگرام شد البته در ایران به خاطر فیلترینگ ولی بعید نیست برای مردمی که میانگین مطالعه اونها یک دقیقه در روز هست و یا شاید برای خیلی ها همون هم نباشه.

الان باید برم چک کنم چندمه امروز (میرود داخل سایت  time.ir که تاریخ را چک کند!) بله امروز 26 فروردین هست. حوصله کار کردن ندارم و خیلی هم به خودم ضرر زدم چه بابت جنس هایی که خریدم و باید مرجوع میکردم که حال نداشتم و تاریخ مرجوع گذشته چه مشتری هایی که زنگ میزنن و من حوصله جواب دادن ندارم. راستی الان دارم داخل ورد این مطلب رو مینویسم چقدر خوب میشه یه وبلاگ درست کنم درواقع داخل اون بنویسم. فکر خوبیست ها؟ آری تموم شد میرم داخل اون مینویسم. اسم این ورد رو هم گذاشتم 001 البته اسم مناسبی نیست باید میذاشتم 01 که هدف رو روی 99 تنظیم کنیم یعنی اینقدر بنویسم که بشه 99 تا از این ها. زیرا به دلیل اینکه من خودم رو میشناسم . داخل سایتم وقتی اولین مطلب رو دو سال پیش گذاشتم نوشتم به امید هزارمین مطلب ولی بعد از دوسال هنوز 100 مطلب هم توش ننوشتم.

بابا بحث رو عوض کنیم... من قبلا وبلاگ مینوشتم خودم خیلی باحال بود چه دوستان مجازی خوبی داشتیم البته اونموقع دوره طلایی وبلاگ نویسی بود اند امکانات هم یاهو مسنجر بود الان دیگه کی میاد وبلاگ بنویسه؟ شاید یه عده مثل من . دوست دارم با اونها آشنا بشم و مطالب اونها رو هم بخونم. البته تفکرات متفاوته همین روزمرگی ها خوندنشون جالبه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره ... وقتی یک روز پر ماجرا داشته باشی باید کلی تایپ کنی که شرحش بدی بعد حساب کن پشت سر هم همش روزای پر ماجرا داشته باشی کی این همه رو تایپ میکنه بابا ولمون کن!

بازم بحث رو عوض کنیم. دیگه واقعا عصبانی میشم هروقت بهش فکر میکنم درس رو به خاطر کار ول کردم . از کاری که دارم هم خیلی الان بدم میاد نیاز دارم یه مدت ازش دور باشم . البته درس رو به صورت کامل ول نکردم هنوز دانشجو ام ولی خب درس نمیخونم . لعنت به این شانس به خاطر همین کار یک ترم عقب افتادم . یعنی الان باید پایان نامه رو میدادم و ارشد رو میگرفتم ولی خیر, اومدم یک کسب و کار راه اندازی کردم و کلی ضرر کردم و آخرشم هیچ...

البته هیچه هیچ هم نبود اینم پستی بلندی های خودش رو داشت لحظات خوب خودش رو داشت تجربه ضروری بود توی زندگی. ولی از اون ور هم کاری کرده با من که دوست دارم مسیر هیچوقت کار نکردن رو در زندگی در پیش بگیرم .

...

ساعت یک و سی دقیقه ظهر : رفتم یه وبلاگ درست کنم اول رفتم تو بلاگفا همینجوری داشتم میچرخیدم توش اون تبلیغات آزار دهنده ش رو دیدم یهو یادم افتاد قبلا یه وبلاگ داشتم توی بلاگ دات آی آر . اومدم تو سایت هیچی یادم نبود یه درخواست دادم برا ایمیلم یوزر پس بفرسته بعد بله موفق به لاگین شدم توی وبلاگ دیدم دقیقا مطالبش مال 2 سال پیشه همون موقع که سایت شخصیم رو درست کردم . ولی نمیتونم همینچین مطالبی رو توی سایتم بنویسم اونجا فضاش خیلی رسمیه و مخاطبانش خیلی از کسایی که میشناسم هستن در این حال خیلی از مطالبی که اونجا نوشتم به زبان رسمی بوده حالا یهو بیام توش همین مطلب رو بنویسم آبروم میره خخخ . اومدم مطالب قدیمیم رو خوندم چقدر چرت و پرت نوشته بودم آدم چقدر تغییر میکنه توی 2 سال ! مطالبی رو که با الان من سازگاری نداره حذف میکنم یه سری هارو هم میذارم بمونه اگرچه الان که بهش فکر میکنم هیچکدوم از مطالب سازگاری نداره با الان من بجز اون مطالب دانلود فلان و فلان اونا بی ضرره ! بذار برم ببینم دیگه چی هست.

راستی یه چیز جالبی که توی مطالب دیدم اونموقع من کاملا تنها زندگی میکردم از خانواده 700 800 کیلومتر دور بودم ولی قضیه فرق کرده . الان هم تنها زندگی میکنما ولی درواقع داخل یک آپارتمان یه واحد دیگه اجاره کردم و آخ آخ یادم اومد موقع قرارداد هم نزدیکه طرف هم گفته کرایه رو دو برابر میکنه (1400) البته فعلا رفته تحقیق کنه ببینه همون 1400 میشه یا بیشتره؟ کرایه پارسالش همونطور که حدس زدید 700 تومان بوده با 40 ملیون پیش. بیشتر واسه اون 40 تومنه میسوزم همون موقع یه ماشین خریدم از ایران خودرو 49 تومان الان ماشینه بالای 100 تومانه ولی 40 تومان پوله پیشه به فنا رفته. حالا این سال 97 بود که اینقدر ضرر به من وارد شد حالا میگن سال 98 خیلی بد تره. راستی اسمس صدای واریز پول واسم اومد اعصابم بد تر خورد شد . این یکی از مشتری هامه که مغازه اش چهارراه ولیعصره خیلی هم بد حسابه کار ما کاملا نقده این همیشه با چند روز تاخیر پول رو میده دویست بار هم باید بهش زنگ بزنی اما وقتی خودش جنس پیشت میاره تا همون روز تا تحویل بدی دویست بار زنگ میزنه که آماده شد؟ (همونطور که باز هم میبینید 200 بار عدد کثرت میباشد لزوما من یا او 200 بار به هم زنگ نمیزنیم ولی این حرف برای این است که نشان دهد مکالمات زیادی اتفاق میافتد.)

یکی از دلایلی که دوست ندارم الان کارم رو ول کنم اینه که واقعا یک سال برای این کار زحمت کشیدم مشتری های ثابت پیدا کردم . به قول یکی از مشتری هام این جور ها ها باید خاک بخوری که نتیجه بگیری و من هم یک سال خاک خوردم الان تازه به ثمر رسیدم ولی اصلا علاقه ای به ادامه اش ندارم حالا خودم هم نمیدونم چکار کنم. حالا حتما سوال برات پیش اومده کار من چیه؟ فعلا تمایلی ندارم که بگم شاید در آینده در مطالب بعدی گفتم.

داشتم کامنت های قدیمی وبلاگ رو میخوندم یکی نوشته بود تو یه دفه میای به شدت هستی یهو دو سه ماه میری نمیای واسم جالب بود همه مطالبی که نوشتم کوتاه بوده . الان دیگه میخوام دیگه بجای اینکه 10 تا مطلب پشت سر هم بذارم صبر کنم توی همین فایل ورد هرچی میخوام بنویسم رو بنویسم یهو همه رو باهم تحت یک عدد پست انتشار بدم . اینجوری بهتره . راستی دو سه کامنت باحال هم توی کل کامنت هام بود اونها رو هم سعی میکنم بذارم و یه چیزی راجبشون بنویسم. اجازه بده برم فکرامو بکنم .

این هم بگم که الان خیلی احساس گرسنگی میکنم برم یه نهار هم آماده کنم حال ندارم برم بیرون اصن کلا الان در شرایطی هستم که از هرگونه تماس با انسان های دیگر دوری میکنم حوصله احدی رو ندارم . اگر من حوصله داشتم یه کاری میکردم . حوصله آدم های دیگه منظورمه. میومدم به تمام کسایی که طی این 4-5 روز زنگ زدن و جوابشون رو ندادم یکی یکی زنگ میزنم توضیح میدادم که چند روزیه که خوش نیستم و احتمالا تا چند روز آینده همینطوری باشم . چقدر حس خوبی میداد اون کار . ولی متاسفانه به هیچ وجه حوصله هیچ کسی رو ندارم پس زنگ هم نمیتونم بزنم. خب دیگه ؟ دوباره برم وبلاگ رو نگاه کنم و شروع کنم به حذف مطالب بازم میام.

ساعت 3:30 دقیقه بعد از ظهر : فکر نمیکردم بعد از این همه مدت وبلاگم حذف نشده باشه از اولش به این سیستم بیان بی اعتماد بودم ولی الان یک مقدار نظرم راجبش عوض شد. همینطور که داشتم کامنت هارو نگاه میکردم توی وبلاگ هاشون هم میرفتم دیدم یه نفر از آخرین باری که توی وبلاگش رفته بودم (2سال پیش) کلی مطلب گذاشته و هنوز اکتیوه نمیدونم با چه امیدی داره میره جلو همینطوری! بگذریم از اینها , اومدم ظاهر وبلاگ رو به نسبت شرایط کنونی تغییر دارم و همه چیزو آماده کردم اما همزمان یه چیزی نظرم رو مشغول کرد و منو تو فکر فرو برد. اون همچیزی نبود بجز صدای دستگاه تصویه هوا؛ بیشتر که بهش فکر کردم دیدم تنها دلیلی که منو مشغول کرد امروز به نوشتن صدای همین بود . لامصب مثل لالایی میمونه با اینکه بیشتر وقت ها از صداش خوشم نمیومد ولی امروز انگار یه طور دیگه ای بود . یه عکس ازش گرفتم اینجاست :

 

 


اینو یادم رفت بگم امروز قسمت اول فصل هشت بازی تاج و تخت پخش شد خیلی وقت بود منتظرش بودم توی این دو هفته ی پایانی هم بدجور درگیرش بودم ده ها ساعت رو صرف نگاه کردن ویدئو های مختلف از نقد و بررسی تا توضیحات راجب بهش کردم و حتی پیشبینی اینکه چه اتفاقی میفته؟ اینجا لازم میدونم با خود آینده ام صحبت کنم رضای عزیزی که همیشه آرزو داشتی درزمان سفر کنی بفرما الان من دوست دارم بدونم رضای آینده به رضای حال چی میخواد بگه؟ این هم بگو که آخر این فصل چی میشه خیلی دوست دارم بدونم!

بند بعدی رو آغاز میکنیم دیگه خیلی خسته شدم تا همین الان 1500 کلمه نوشتم الان دیگه خیلی از تایم خوابم گذشته است . این چند روزه (شاید 2 هفته؟) 12 شب بیدار میشم تا 12 ظهر الان هم 12 باید میخوابیدم هنوز نخوابیدم . گفتم یک آهنگ بذارم هنگامی که داشتم این مطلب رو مینوشتم اما اصلا فکر خوبی نبود چون نمیتونستم تمرکز کنم ولی جداگونه یکمقدار آهنگ گوش کردم و این آهنگ شادمهر منو برد توی فکر در مورد این دوسالی که گذشته :


یه دوربین کوچیک خریده بودم پشیمون شده بودم از خریدش اما الان خوشحالم که الان یه بهانه پیدا کردم ازش استفاده کنم مطالبی که میخوام بنویسم با اون عکس بگیرم راجبشون . هرچی هم نوشته خوب باشه لامصب عکس یه چیز دیگس. خیلی حرف های دیگه دوست دارم که بزنم اما الان دیگه فکر میکنم که کافیه برای همین همینجا مطلب رو تموم میکنم. اگه قرار بود این مطلب رو توی سایت خودم میذاشتم الان این حداقل 5-6 تا پست مختلف میشد ولی مقاومت به خرج دادم و همه رو توی یک مطلب جا دادم. دیگه بریم ببینیم کی میتونم مطلب بعدی رو بنویسم. گرچه از اول قرار نبود که یه پست باشه تو یه وبلاگ ولی همین وبلاگ مطمئنا انگیزه ای شد که هم زیاد بنویسم و هم در اینده هم دوباره اشتیاق نوشتن داشته باشم. خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم که 1700 کلمه الان بشه 2000 تا ولی دیگه باور کن نا ندارم.

و با تشکر از تویی که همه ی اینهارو خوندی

ارادتمند

رضا


۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۵۹
رضا .ر