آقا رضا

و نگاهی بر گذر زندگی

آقا رضا

و نگاهی بر گذر زندگی

Then out spake brave Horatius,

The Captain of the Gate:

“To every man upon this earth

Death cometh soon or late.

And how can man die better

Than facing fearful odds,

For the ashes of his fathers,

And the temples of his gods?

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

و اینطوری شد که بعد از دو سال شروع کردم به نوشتن

دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۵۹ ب.ظ

ساعت 12 ظهر : یک سیگار روشن کردم و شروع کردم به نوشتن. البته الان که بهش فکر میکنم حتما باید یک کتاب آداب نگارش فارسی بخونم. یه دفه جو منو گرفت پنج شیش تا از اون کتابا خریدم ولی هنوز نگاشونم نکردم. بگذریم... هرچی جلو تر میریم حوصله آدم ها کمتر میشه واسه خوندن مطالب. وبلاگ تبدیل به تویتر شد یوتیوب تبدیل به اینستاگرام شد البته در ایران به خاطر فیلترینگ ولی بعید نیست برای مردمی که میانگین مطالعه اونها یک دقیقه در روز هست و یا شاید برای خیلی ها همون هم نباشه.

الان باید برم چک کنم چندمه امروز (میرود داخل سایت  time.ir که تاریخ را چک کند!) بله امروز 26 فروردین هست. حوصله کار کردن ندارم و خیلی هم به خودم ضرر زدم چه بابت جنس هایی که خریدم و باید مرجوع میکردم که حال نداشتم و تاریخ مرجوع گذشته چه مشتری هایی که زنگ میزنن و من حوصله جواب دادن ندارم. راستی الان دارم داخل ورد این مطلب رو مینویسم چقدر خوب میشه یه وبلاگ درست کنم درواقع داخل اون بنویسم. فکر خوبیست ها؟ آری تموم شد میرم داخل اون مینویسم. اسم این ورد رو هم گذاشتم 001 البته اسم مناسبی نیست باید میذاشتم 01 که هدف رو روی 99 تنظیم کنیم یعنی اینقدر بنویسم که بشه 99 تا از این ها. زیرا به دلیل اینکه من خودم رو میشناسم . داخل سایتم وقتی اولین مطلب رو دو سال پیش گذاشتم نوشتم به امید هزارمین مطلب ولی بعد از دوسال هنوز 100 مطلب هم توش ننوشتم.

بابا بحث رو عوض کنیم... من قبلا وبلاگ مینوشتم خودم خیلی باحال بود چه دوستان مجازی خوبی داشتیم البته اونموقع دوره طلایی وبلاگ نویسی بود اند امکانات هم یاهو مسنجر بود الان دیگه کی میاد وبلاگ بنویسه؟ شاید یه عده مثل من . دوست دارم با اونها آشنا بشم و مطالب اونها رو هم بخونم. البته تفکرات متفاوته همین روزمرگی ها خوندنشون جالبه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره ... وقتی یک روز پر ماجرا داشته باشی باید کلی تایپ کنی که شرحش بدی بعد حساب کن پشت سر هم همش روزای پر ماجرا داشته باشی کی این همه رو تایپ میکنه بابا ولمون کن!

بازم بحث رو عوض کنیم. دیگه واقعا عصبانی میشم هروقت بهش فکر میکنم درس رو به خاطر کار ول کردم . از کاری که دارم هم خیلی الان بدم میاد نیاز دارم یه مدت ازش دور باشم . البته درس رو به صورت کامل ول نکردم هنوز دانشجو ام ولی خب درس نمیخونم . لعنت به این شانس به خاطر همین کار یک ترم عقب افتادم . یعنی الان باید پایان نامه رو میدادم و ارشد رو میگرفتم ولی خیر, اومدم یک کسب و کار راه اندازی کردم و کلی ضرر کردم و آخرشم هیچ...

البته هیچه هیچ هم نبود اینم پستی بلندی های خودش رو داشت لحظات خوب خودش رو داشت تجربه ضروری بود توی زندگی. ولی از اون ور هم کاری کرده با من که دوست دارم مسیر هیچوقت کار نکردن رو در زندگی در پیش بگیرم .

...

ساعت یک و سی دقیقه ظهر : رفتم یه وبلاگ درست کنم اول رفتم تو بلاگفا همینجوری داشتم میچرخیدم توش اون تبلیغات آزار دهنده ش رو دیدم یهو یادم افتاد قبلا یه وبلاگ داشتم توی بلاگ دات آی آر . اومدم تو سایت هیچی یادم نبود یه درخواست دادم برا ایمیلم یوزر پس بفرسته بعد بله موفق به لاگین شدم توی وبلاگ دیدم دقیقا مطالبش مال 2 سال پیشه همون موقع که سایت شخصیم رو درست کردم . ولی نمیتونم همینچین مطالبی رو توی سایتم بنویسم اونجا فضاش خیلی رسمیه و مخاطبانش خیلی از کسایی که میشناسم هستن در این حال خیلی از مطالبی که اونجا نوشتم به زبان رسمی بوده حالا یهو بیام توش همین مطلب رو بنویسم آبروم میره خخخ . اومدم مطالب قدیمیم رو خوندم چقدر چرت و پرت نوشته بودم آدم چقدر تغییر میکنه توی 2 سال ! مطالبی رو که با الان من سازگاری نداره حذف میکنم یه سری هارو هم میذارم بمونه اگرچه الان که بهش فکر میکنم هیچکدوم از مطالب سازگاری نداره با الان من بجز اون مطالب دانلود فلان و فلان اونا بی ضرره ! بذار برم ببینم دیگه چی هست.

راستی یه چیز جالبی که توی مطالب دیدم اونموقع من کاملا تنها زندگی میکردم از خانواده 700 800 کیلومتر دور بودم ولی قضیه فرق کرده . الان هم تنها زندگی میکنما ولی درواقع داخل یک آپارتمان یه واحد دیگه اجاره کردم و آخ آخ یادم اومد موقع قرارداد هم نزدیکه طرف هم گفته کرایه رو دو برابر میکنه (1400) البته فعلا رفته تحقیق کنه ببینه همون 1400 میشه یا بیشتره؟ کرایه پارسالش همونطور که حدس زدید 700 تومان بوده با 40 ملیون پیش. بیشتر واسه اون 40 تومنه میسوزم همون موقع یه ماشین خریدم از ایران خودرو 49 تومان الان ماشینه بالای 100 تومانه ولی 40 تومان پوله پیشه به فنا رفته. حالا این سال 97 بود که اینقدر ضرر به من وارد شد حالا میگن سال 98 خیلی بد تره. راستی اسمس صدای واریز پول واسم اومد اعصابم بد تر خورد شد . این یکی از مشتری هامه که مغازه اش چهارراه ولیعصره خیلی هم بد حسابه کار ما کاملا نقده این همیشه با چند روز تاخیر پول رو میده دویست بار هم باید بهش زنگ بزنی اما وقتی خودش جنس پیشت میاره تا همون روز تا تحویل بدی دویست بار زنگ میزنه که آماده شد؟ (همونطور که باز هم میبینید 200 بار عدد کثرت میباشد لزوما من یا او 200 بار به هم زنگ نمیزنیم ولی این حرف برای این است که نشان دهد مکالمات زیادی اتفاق میافتد.)

یکی از دلایلی که دوست ندارم الان کارم رو ول کنم اینه که واقعا یک سال برای این کار زحمت کشیدم مشتری های ثابت پیدا کردم . به قول یکی از مشتری هام این جور ها ها باید خاک بخوری که نتیجه بگیری و من هم یک سال خاک خوردم الان تازه به ثمر رسیدم ولی اصلا علاقه ای به ادامه اش ندارم حالا خودم هم نمیدونم چکار کنم. حالا حتما سوال برات پیش اومده کار من چیه؟ فعلا تمایلی ندارم که بگم شاید در آینده در مطالب بعدی گفتم.

داشتم کامنت های قدیمی وبلاگ رو میخوندم یکی نوشته بود تو یه دفه میای به شدت هستی یهو دو سه ماه میری نمیای واسم جالب بود همه مطالبی که نوشتم کوتاه بوده . الان دیگه میخوام دیگه بجای اینکه 10 تا مطلب پشت سر هم بذارم صبر کنم توی همین فایل ورد هرچی میخوام بنویسم رو بنویسم یهو همه رو باهم تحت یک عدد پست انتشار بدم . اینجوری بهتره . راستی دو سه کامنت باحال هم توی کل کامنت هام بود اونها رو هم سعی میکنم بذارم و یه چیزی راجبشون بنویسم. اجازه بده برم فکرامو بکنم .

این هم بگم که الان خیلی احساس گرسنگی میکنم برم یه نهار هم آماده کنم حال ندارم برم بیرون اصن کلا الان در شرایطی هستم که از هرگونه تماس با انسان های دیگر دوری میکنم حوصله احدی رو ندارم . اگر من حوصله داشتم یه کاری میکردم . حوصله آدم های دیگه منظورمه. میومدم به تمام کسایی که طی این 4-5 روز زنگ زدن و جوابشون رو ندادم یکی یکی زنگ میزنم توضیح میدادم که چند روزیه که خوش نیستم و احتمالا تا چند روز آینده همینطوری باشم . چقدر حس خوبی میداد اون کار . ولی متاسفانه به هیچ وجه حوصله هیچ کسی رو ندارم پس زنگ هم نمیتونم بزنم. خب دیگه ؟ دوباره برم وبلاگ رو نگاه کنم و شروع کنم به حذف مطالب بازم میام.

ساعت 3:30 دقیقه بعد از ظهر : فکر نمیکردم بعد از این همه مدت وبلاگم حذف نشده باشه از اولش به این سیستم بیان بی اعتماد بودم ولی الان یک مقدار نظرم راجبش عوض شد. همینطور که داشتم کامنت هارو نگاه میکردم توی وبلاگ هاشون هم میرفتم دیدم یه نفر از آخرین باری که توی وبلاگش رفته بودم (2سال پیش) کلی مطلب گذاشته و هنوز اکتیوه نمیدونم با چه امیدی داره میره جلو همینطوری! بگذریم از اینها , اومدم ظاهر وبلاگ رو به نسبت شرایط کنونی تغییر دارم و همه چیزو آماده کردم اما همزمان یه چیزی نظرم رو مشغول کرد و منو تو فکر فرو برد. اون همچیزی نبود بجز صدای دستگاه تصویه هوا؛ بیشتر که بهش فکر کردم دیدم تنها دلیلی که منو مشغول کرد امروز به نوشتن صدای همین بود . لامصب مثل لالایی میمونه با اینکه بیشتر وقت ها از صداش خوشم نمیومد ولی امروز انگار یه طور دیگه ای بود . یه عکس ازش گرفتم اینجاست :

 

 


اینو یادم رفت بگم امروز قسمت اول فصل هشت بازی تاج و تخت پخش شد خیلی وقت بود منتظرش بودم توی این دو هفته ی پایانی هم بدجور درگیرش بودم ده ها ساعت رو صرف نگاه کردن ویدئو های مختلف از نقد و بررسی تا توضیحات راجب بهش کردم و حتی پیشبینی اینکه چه اتفاقی میفته؟ اینجا لازم میدونم با خود آینده ام صحبت کنم رضای عزیزی که همیشه آرزو داشتی درزمان سفر کنی بفرما الان من دوست دارم بدونم رضای آینده به رضای حال چی میخواد بگه؟ این هم بگو که آخر این فصل چی میشه خیلی دوست دارم بدونم!

بند بعدی رو آغاز میکنیم دیگه خیلی خسته شدم تا همین الان 1500 کلمه نوشتم الان دیگه خیلی از تایم خوابم گذشته است . این چند روزه (شاید 2 هفته؟) 12 شب بیدار میشم تا 12 ظهر الان هم 12 باید میخوابیدم هنوز نخوابیدم . گفتم یک آهنگ بذارم هنگامی که داشتم این مطلب رو مینوشتم اما اصلا فکر خوبی نبود چون نمیتونستم تمرکز کنم ولی جداگونه یکمقدار آهنگ گوش کردم و این آهنگ شادمهر منو برد توی فکر در مورد این دوسالی که گذشته :


یه دوربین کوچیک خریده بودم پشیمون شده بودم از خریدش اما الان خوشحالم که الان یه بهانه پیدا کردم ازش استفاده کنم مطالبی که میخوام بنویسم با اون عکس بگیرم راجبشون . هرچی هم نوشته خوب باشه لامصب عکس یه چیز دیگس. خیلی حرف های دیگه دوست دارم که بزنم اما الان دیگه فکر میکنم که کافیه برای همین همینجا مطلب رو تموم میکنم. اگه قرار بود این مطلب رو توی سایت خودم میذاشتم الان این حداقل 5-6 تا پست مختلف میشد ولی مقاومت به خرج دادم و همه رو توی یک مطلب جا دادم. دیگه بریم ببینیم کی میتونم مطلب بعدی رو بنویسم. گرچه از اول قرار نبود که یه پست باشه تو یه وبلاگ ولی همین وبلاگ مطمئنا انگیزه ای شد که هم زیاد بنویسم و هم در اینده هم دوباره اشتیاق نوشتن داشته باشم. خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم که 1700 کلمه الان بشه 2000 تا ولی دیگه باور کن نا ندارم.

و با تشکر از تویی که همه ی اینهارو خوندی

ارادتمند

رضا


۹۸/۰۱/۲۶
رضا .ر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی